سیلی به نام زندگی
اشكهايم جاري گشت رودباري شد
و سيل اشك ويران كرد روزگارم را
رد پاي خاطرات در بستر رودخانه اشك مدفون شد
و واژه اي يافت نكردم كه تا جايگزين زندگيم كنم
جز بوي نم دار تاريكي زندانم
و صداي خسته نفسهايم چيزي برايم نمانده
كلمات از ذهنم پاك گشته
نظرات شما عزیزان: